خوش می کشد بسوی تو این عشق سرکشم


گر از جفا رقیب نسازد مشوشم

گه خال دانه می کشدم گه کمند زلف


چون صید ناتوان ز جفا در کشاکشم

از آب چشم و آتش دل بی تو هر زمان


گاهی در آب غوطه ور و گه در آتشم

گر صد رهم رقیب کشد از جفا هنوز


من با امید وصل تو با باده سرخوشم

از سیل اشک و نالۀ غم آه دردناک


سوزد درون و چهرۀ از خون منقشم

نبود متاع دیگرم اندر دیار عشق


ای وای اگر مدد نکند بخت سرکشم

جانا به وری و موی عزیزت که در جهان


یکدم خیال روی تو نبود فرامشم

گفتم که ناخوشم ز غم هجر و انتظار


گفتا خموش باش صبوحی که من خوشم